کد خبر: ۶۹۳۲
۲۷ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۰

مادر کوهستان

کبری محمودی با وجود ۷۲ سال سن، سبک و فرز قدم برمی‌دارد. آن‌قدر سرحال و قبراق است که وقتی می‌گوید با همین سن‌وسال از درخت بالا می‌رود تا گردو بخورد، تعجب نمی‌کنیم!

مثل خیلی از مادربزرگ‌ها چادر کش‌دار به سر دارد و یک مانتوی نخی گل‌ریز. کیف پارچه‌ای جمع‌وجوری را از گردنش آویزان کرده است. با وجود ۷۲ سال سن، سبک و فرز قدم برمی‌دارد. آن‌قدر سرحال و قبراق است که وقتی می‌گوید با همین سن‌وسال از درخت بالا می‌رود تا گردو بخورد، تعجب نمی‌کنیم! کوهستان از او زنی سرزنده، مقاوم و صبور ساخته است. تجربه‌اش در این عرصه آن‌قدر زیاد است که لقب «مادرکوهی» را به او داده‌اند.

کبری محمودی سال‌های سال، سرقدم و سرپرست گروه‌های کوهنوردی استانی و کشوری بوده است. به قله آرارات ترکیه صعود کرده، حدود ده‌بار دماوند را فتح کرده و خلاصه اینکه همه قله‌های مهم ایران را رفته است. هنوز هم ثابت‌قدم در این مسیر حضور دارد و چندی پیش قله ۳ هزارمتری شیرباد و بی‌بی‌غیب را بالا رفته است. به‌ازای تک‌تک این سفر‌ها خاطره‌هایی شنیدنی از رویارویی با مار و عقرب، قاچاقچیان، عبور از سیل و... در ذهنش دارد که در هفته تربیت‌بدنی و در آستانه روز ملی کوهنورد، آن‌ها را مرور می‌کنیم.

 

آزمون‌دادن در قله چین‌کلاغ

کبری محمودی نغندر از ده‌سالگی کوهنوردی را شروع کرده و بیش از چهل سال است که به‌صورت حرفه‌ای در این مسیر حرکت می‌کند. دو سال پیش مدرک سیکلش را گرفته است. دوره‌های مختلف کوهنوردی را گذرانده، اما، چون تحصیلاتش کم است، مدرک مربیگری رسمی ندارد، ولی کوهنورد‌ها از مربی‌های دارای مدرک بیشتر قبولش دارند. کوهنوردی چنان با زندگی کبری‌خانم در هم آمیخته است که بخش اصلی آن را تشکیل می‌دهد.

از کودکی که مسیر چالیدره تا روستای نغندر را همراه مرحوم پدرش پیاده طی می‌کرد، پدرش فهمیده بود او دختر کوه و دشت‌ودمن است. می‌دانست روح و نفس او با طبیعت جان می‌گیرد. در نتیجه تعصبات را کنار گذاشت و حامی دخترش در این مسیر شد. فقط یک توصیه به او کرد و گفت: هرجا می‌روی برو، اما حریمت را حفظ کن. او هم چنان این حرف پدر را آویزه گوشش کرد که در زمان رژیم پهلوی، مقنعه بر سر می‌کرد و به کوه می‌رفت. چهارده‌ساله بود که او را به عقد همسرش محمد مهربان درآوردند.

محمدآقا در مراسم خواستگاری گفت هوایش را دارم تا هم به کوه و ورزشش برسد، هم به زندگی‌اش. از آن زمان او شد دومین پشتیبان کبری محمودی. تا همین امروز هم پای حرفش مانده و نه‌تن‌ها مانعش نشده، بلکه خیلی جا‌ها با او هم‌قدم بوده است.

محمودی از این می‌گوید که دوسوم عمرش را در کوه بوده است، اما بلافاصله تأکید می‌کند: همه‌چیز زندگی‌ام را روبه‌راه می‌کردم، بعد می‌رفتم. هیچ‌وقت زندگی‌ام لنگ نبوده است. شش بچه هم دارم که همه تحصیل‌کرده‌اند. حتی در ماه‌های آخر بارداری هم کوه می‌رفتم.

او از اوایل سال‌های جوانی‌اش تعریف می‌کند که پارک ملت نهال‌هایی کوچک داشته و خیلی از زمین‌هایش خاکی بوده است: آن‌موقع جاده سنتو مثل الان نبود؛ یک راه باریک و خلوت و خاکی بود. همراه یک خانم دیگر ساعت ۳ صبح می‌رفتیم دور پارک ورزش می‌کردیم تا آمادگی جسمانی‌مان افزایش یابد. یک چوب هم دستمان می‌گرفتیم تا اگر حیوان یا انسانی مزاحممان شد، وسیله دفاعی داشته باشیم. بعد‌ها که سالن شهید بهشتی افتتاح شد، در مسابقه آمادگی جسمانی، من مقام اول استان را آوردم.

محمودی با حافظه خوبش، صحبت را می‌برد به سال ۱۳۷۶: آقایی به‌نام عبدالله زاده بود که به باباکوهی شهرت داشت. آن زمان هیئت کوهنوردی نداشتیم. از طرف اداره تربیت‌بدنی فقط او اجازه داشت خانم‌ها را به کوه ببرد. من و عده‌ای دیگر را به قله چین‌کلاغ کوه‌های خلج برد که تست کند ببیند چقدر در کوهنوردی استعداد داریم.

برای تست، یک آمپول هم به رگ دستمان می‎زدند. همان‌جا به من گفت تو همه قله‌های بلند و مرتفع را می‌توانی بروی. از همان سال صعود‌های رسمی‌ام را که با تیم بود، شروع کردم و در اولین صعود، به بینالود رفتم که صعود بانوان کل کشور بود.

 

مادر کوهستان

 

خوابیدن لای پونه‌ها در نزدیکی قاچاقچیان

او بعد از این، یکی‌یکی قله‌های مهم کشور را می‌رود. سال ۱۳۷۹ هم به دماوند صعود می‌کند که از آن این‌گونه یاد می‌کند: آن‌موقع دماوند چراغ نداشت. شب‌ها در تاریکی بودیم و با زباله‌هایمان آتش درست می‌کردیم تا دورمان را ببینیم. جان‌پناهش هم خیلی‌خیلی کوچک بود. اما الان خیلی فرق کرده است. مسیرش را چراغ گذاشته‌اند و ایستگاهش خیلی مجهز شده است.

این بانوی ورزشکار در این صعود‌ها آن‌قدر خوش درخشیده که از سال ۱۳۷۶ سرپرست و سرقدم تیم‌های بانوان شده و در صعود‌های استانی و کشوری پرشماری حضور داشته است. در این زمان هنوز از یک صعود بازنگشته بود، برنامه صعود بعدی‌اش را گذاشته بودند: سال ۱۳۸۲ در حال برگشت از صعود سبلان بودیم که گفتند باید بروی آرارات ترکیه. گفتم نمی‌شود، باید بروم با همسرم صحبت کنم. گفتند ما خودمان به او گفتیم، پولش را هم از او گرفته‌ایم.

هرکدام از این سفر‌ها خاطره‌هایی را برای او به یادگار گذاشته‌اند که وقتی آن‌ها را مرور می‌کند، حال‌وهوای کوهستان را منتقل می‌کند. محمودی از سال‌هایی می‌گوید که مثل الان به اطلاعات هواشناسی دسترسی نداشتند: زمان قدیم که هواشناسی و اینترنت نبود، بار‌ها پیش می‌آمد سفری را آغاز می‌کردیم و به قله نرسیده، گرفتار برف و طوفان می‌شدیم.

در چنین مواقعی، بعضی اعضای تیم اصرار می‌کنند که صعود را ادامه دهیم تا به قله برسیم، اما من هر وقت ببینم اوضاع جوی مناسب نیست، اعضا را برمی‌گردانم و می‌گویم این کوه‌ها سرجایشان هستند. ما باید خودمان را حفظ کنیم. این‌بار نشد، دفعه دیگر می‌آییم.

گاهی هم که یکی از اعضای تیم آسیب می‌بیند، کبری خانم به‌عنوان سرپرست به کمکش می‌رود و اگر لازم باشد، کوله او را خودش حمل می‌کند، زیر بغل‌هایش را می‌گیرد و طوری هوایش را دارد که آسیبش بیشتر نشود. در این بین، مواردی بوده که به‌دلیل مراقبت از دیگران، به مچ، زانو یا تاندون‌های پایش فشار وارد شده و بعد از بازگشت خودش هم نیاز به درمان داشته است.

کبری‌خانم از یکی از صعودهایش به لاله‌زار کرمان یاد می‌کند و می‌گوید: در قسمتی از مسیر، قاچاقچی‌ها روبه‌رویمان بودند و باید لای پونه‌ها می‎خوابیدیم تا آن‌ها متوجه حضور ما نشوند. کیسه‌خواب‌ها را انداختیم، اما یکی از کوهنورد‌ها شروع کرد به سرفه‌کردن و اگر سرفه‌هایش ادامه پیدا می‌کرد، قاچاقچی‌ها صدایش را می‌شنیدند.

حدس زدم به پونه‌ها حساسیت داشته باشد. بدون روشن‌کردن چراغ، رفتم دورش را از پونه‌ها خالی کردم و روی صورتش پارچه انداختم تا گرد پونه‌ها وارد گلو و بینی‌اش نشود. خداراشکر سرفه‌اش بند آمد و توانستیم همان‌جا بخوابیم.

 

جمع‌آوری زباله از طبیعت

این کوهنورد ادامه می‌دهد: سال ۱۳۸۱ در صعود به قله سلطان آذربایجان‌شرقی، شب جایی برای اسکان پیدا نکردیم. به یکی از بومی‌ها گفتم تیم کوهنوردی هستیم و جایی برای اسکان نداریم. گفت از کدام شهر هستید. تا گفتم مشهد، گفت جانم فدای همسایه امام‌رضا (ع). چندی بعد نه‌تن‌ها ما را اسکان داد، بلکه کلی غذای گرم هم که مال خودشان بود، برایمان آورد و حسابی تحویلمان گرفت.

وقتی برمی‌گشتیم، شماره‌ام را به او دادم و گفتم هر وقت آمد مشهد خبرم کند. سال بعدش به مشهد آمد و من هم اینجا برایش یکی از هتل‌های خوب را گرفتم و گفتم آنجا ما غریب بودیم تو مهمان‌نوازی کردی، حالا ما اینجا جبران می‌کنیم.

محمودی طبیعت را بستر و خانه حیوانات می‌داند، برای همین معتقد است نباید حیوانی را بکشد یا به او آسیبی برساند.

در یکی از سفرها، اعضای تیم متوجه عقربی در کنار کیسه‌خواب او می‌شوند. می‌خواستند آن را بزنند که محمودی می‌گوید با عقرب کاری نداشته باشند. جایش را عوض می‌کند و یک آیت‌الکرسی می‌خواند و دوباره می‌خوابد.

او بار‌ها مار، گرگ و دیگر حیوانات را در مسیر‌ها و نزدیکی خودش دیده، اما همیشه فقط از آن‌ها فاصله گرفته است. این بانوی کوهستان می‌گوید: سال ۱۳۷۱ در راه صعود به شیرباد بودیم که صدای فیش‌فیش مار را شنیدم. دوروبر را که نگاه کردم، سرش را لای سنگ‌ها دیدم. بدون اینکه به آن آسیبی برسانم، مسیر را تغییر دادم و از آن‌طرف‌تر رفتیم. حتی یک بار ماری در نزدیکی پایم بود. می‌خواستند آن را بکشند که گفتم هیچ‌کس کاری نکند. خودم ثابت ایستادم و مار به آهستگی از کنارم عبور کرد.

کبری‌خانم از آن کوهنورد‌های قدیمی است که اهمیت زیادی به حفظ طبیعت و تمیزنگه‌داشتن آن می‌دهد. او زباله‌ای از خودش در طبیعت به‌جا نمی‌گذارد و همه را برمی‌گرداند. حتی وقتی تیم می‌برد و می‌بیند بعضی اعضای تیم تمایلی به جمع‌کردن و برگرداندن زباله‌هایشان ندارند، می‌گوید زباله‌هایتان را بدهید من برگردانم، ولی آن‌ها را در طبیعت نریزید.

او خیلی وقت‌ها زباله‌هایی را که از قبل مانده است، جمع می‌کند. هر چندوقت یک‌بار هم همراه دیگر دوستداران طبیعت، به قصد جمع‌آوری زباله‌ها راهی کوه و فضای سبز می‌شود. به‌عنوان مثال سال گذشته قبرستان نغندر را پاک‌سازی کرده‌اند. سال قبلش هم یک وانت زباله از زشک جمع کرده‌اند.

 

شکستن قلیان‌ها در کوه

کبری خانم می‌گوید: هیچ‌وقت نگذاشتم در کوه نمازم قضا شود. در هر شرایطی بوده، حتی در برف نیم‌متری، با کفش، نمازم را خوانده‌ام. قبله و ساعت را هم از روی آسمان تشخیص می‌دهم. هر وقت از من بپرسند ساعت چند است، به آسمان نگاه می‎کنم و ساعت را می‌گویم.

او از چهل سال پیش باشگاهی را راه انداخته است که در آن آموزش‌های کوهنوردی داده می‌شود. سفر‌های متعدد طبیعت‌گردی و صعود‌های گروهی به کوه‌های مختلف کشور هم دارد که خودش سرپرست آن‌هاست. نمی‌داند تا حالا چند شاگرد داشته است، اما می‌گوید: چهل سال پیش شاگردانی داشتم که اکنون بچه‌های آن‌ها شاگردم هستند. بیشتر از هر چیز، صمیمیت‌ها و ارتباطات دوستانه‌ای که داریم برایم ارزشمند است و ما را کنار هم نگه داشته است.

محمودی دوره‌های یخ و برف، هواشناسی، پزشک کوهستان، مکان‌یابی با تلفن همراه را گذرانده است، اما، چون تحصیلاتش به دیپلم نمی‌رسد، مدرک رسمی مربیگری ندارد. البته آن‌قدر بین کوهنورد‌ها شناخته‌شده است و تجربیاتش را قبول دارند که لقب «مادرکوهی» را به او داده‌اند. خیلی‌ها هم او را بیشتر از مربیان دارای مدرک قبول دارند و بچه‌هایشان را برای گرفتن آموزش‌های تجربی همراه محمودی به کوهنوردی می‌فرستند.

خیلی دلش برای جوانان سیگاری می‌سوزد، برای همین در سفرهایش وقتی جوانانی را می‌بیند که دارند سیگار و قلیان می‌کشند، اگر شرایط مناسب باشد، نزدیکشان می‌رود و شروع می‌کند به صحبت‌کردن با آن‌ها. او تعریف می‌کند: یک‌بار دیدیم یک عده جوان دور هم بودند که همه‌شان داشتند قلیان و سیگار می‌کشیدند. رفتم کنارشان نشستم و با زبان خوش و مهربانانه گفتم حیف ریه، قلب و دندانتان نیست که با این سیگار‌ها سیاه می‌کنید. اولش هرکدام یک چیزی می‌گفتند، حتی گاهی به مسخره جواب می‌دادند.

یک ساعتی دوستانه صحبت کردیم. بعدش همان‌جا قلیان‌هایشان را شکستند و سیگارشان را مچاله کردند. یک‌سال بعد دو تا از آن‌ها همراه مادرشان پیشم آمدند و هدیه‌ای آوردند. مادرانشان می‌گفتند یک‌سال است که پسرهایمان لب به سیگار و قلیان نزده‌اند و گفته‌اند به‌خاطر صحبت‌های شما دود را ترک کرده‌اند.

 

مادر کوهستان

 

جلوزدن از نوه‌ها

کوه این‌قدر این بانوی محله آزادشهر را سرزنده و سالم نگه داشته است که همچنان در دهه ۷۰ زندگی‌اش از خیلی جوان‌ها قوی‌تر است. او امسال به قله ۳ هزارمتری شیرباد صعود کرده است و با خنده‌ای توأم با افتخار می‌گوید: مامان‌جان، من هنوز چهارده‌سالم است.

بعد هم ادامه می‌دهد: ما روغن‌زردی هستیم مامان. هنوز هم من روغن زرد را ساندویچ می‌کنم. یک دانه قرص نمی‌خورم، اما تا دلتان بخواهد یخچالم پر از سبزی‌های کوهی است. جوان‌های امروزی سوسیس‌کالباس و فست‌فود می‌خورند و هر روز هم یک دردی دارند. من را که می‌بینند، برایشان عجیب است، ولی بهشان می‌گویم اگر ما غذا‌های شما را می‌خوردیم، چه‌بسا به این سن نمی‌رسیدیم.

روحیه خوب کبری‌خانم روی خانواده‌اش تأثیر گذاشته است و حالا نوه‌هایش همراه او به سفر‌های کوهنوردی می‌آیند تا در این مسیر باشند، اما هیچ‌کدام به پای مادربزرگ نمی‌رسند و توان او را ندارند!

 

* این گزارش ۵ شنبه ۲۷ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۲۴ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44