دفاع مقدس

حسن می‌گفت تو رضایت ندهی، شهید نمی‌شوم
مادر شهیدحسن عباسی می‌گوید: پای تشت لباس که می‌نشستم، شروع می‌کرد که «مادر رضایت می‌دهی بروم؟ مادر لطفا بگذار من بروم.» یک روز بالاخره گفتم «من و پدرت راضی هستیم، خیالت راحت، تو برو.»
پرستار جنگ، ناجی سلامت روستاییان شده است
معصومه رضاپور ده‌سالی می‌شود که بازنشسته شده، اما خیرخواهی‌اش تعطیلی نمی‌شناسد، او هر بار یک تیم متشکل از پزشک اطفال، ارتوپد، زنان پرستار به روستا‌های محروم استان می‌رود.
دختر شهید شوشتری، بانویِ خیر محله
زهرا خانم از این جنس آدم‌هاست که سرش درد می‌کند برای کار کردن و اینکه خیرش به دیگران برسد. این ویژگی را هم از پدرش به ارث برده است، هیچ وقت نسبت به آدم‌های اطرافش بی تفاوت نبود.
شهید تدین، واقف مدرسه‌ساز مشهدی
همه حاج‌کاظم را به امور عام‌المنفعه‌اش می‌شناختند. کمتر کسی باور می‌کرد همین مرد بی‌ریا، روز‌های بسیاری توی یکی از اتاق‌های خانه‌اش با مبارزان حلقه اصلی انقلاب همچون چهره رهبر معظم انقلاب هم‌سفره می‌شود.
شهیدقدسیه در روز‌های جنگ، نفت خانه‌ را به مدرسه بخشید
شهیدقدسیه بجستانی‌مقدم که صبح روز ۲۳ بهمن ۱۳۶۵ در بمباران تهران به شهادت رسید، شیرزنی مدبر و فداکار بود، یک روز وقتی متوجه شد بچه‌های مدرسه از سرما می‌لرزند نفت خانه را به مدرسه بخشید.
رجبعلی رفت و نامه‌اش آمد
رجبعلی بسکابادی، نوجوانی بود که با دست‌کاری شناسنامه‌اش خود را به خط مقدم و جبهه‌های دفاع مقدس رساند
معامله عباسعلی نوری با خدا
عباسعلی نوری هفت‌سال در اسارت ماند و بعد که برگشت، بچه‌هایش با یک جانباز اعصاب و روان و شیمیایی روبه‌رو بودند که فوبیای شدید از ماندن در محیط بسته داشت. هیچ دری نباید قفل می‌شد.